جدول جو
جدول جو

معنی حالت بدن - جستجوی لغت در جدول جو

حالت بدن
وضعيّة الجسم
تصویری از حالت بدن
تصویر حالت بدن
دیکشنری فارسی به عربی
حالت بدن
Posture
تصویری از حالت بدن
تصویر حالت بدن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
حالت بدن
posture
تصویری از حالت بدن
تصویر حالت بدن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
حالت بدن
حالت
تصویری از حالت بدن
تصویر حالت بدن
دیکشنری فارسی به اردو
حالت بدن
Haltung
تصویری از حالت بدن
تصویر حالت بدن
دیکشنری فارسی به آلمانی
حالت بدن
постава
تصویری از حالت بدن
تصویر حالت بدن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
حالت بدن
postawa
تصویری از حالت بدن
تصویر حالت بدن
دیکشنری فارسی به لهستانی
حالت بدن
姿势
تصویری از حالت بدن
تصویر حالت بدن
دیکشنری فارسی به چینی
حالت بدن
postura
تصویری از حالت بدن
تصویر حالت بدن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
حالت بدن
postura
تصویری از حالت بدن
تصویر حالت بدن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
حالت بدن
postura
تصویری از حالت بدن
تصویر حالت بدن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
حالت بدن
ভঙ্গি
تصویری از حالت بدن
تصویر حالت بدن
دیکشنری فارسی به بنگالی
حالت بدن
houding
تصویری از حالت بدن
تصویر حالت بدن
دیکشنری فارسی به هلندی
حالت بدن
mkao
تصویری از حالت بدن
تصویر حالت بدن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
حالت بدن
duruş
تصویری از حالت بدن
تصویر حالت بدن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
حالت بدن
자세
تصویری از حالت بدن
تصویر حالت بدن
دیکشنری فارسی به کره ای
حالت بدن
姿勢
تصویری از حالت بدن
تصویر حالت بدن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
حالت بدن
поза
تصویری از حالت بدن
تصویر حالت بدن
دیکشنری فارسی به روسی
حالت بدن
मुद्रा
تصویری از حالت بدن
تصویر حالت بدن
دیکشنری فارسی به هندی
حالت بدن
postur
تصویری از حالت بدن
تصویر حالت بدن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
حالت بدن
ท่าทาง
تصویری از حالت بدن
تصویر حالت بدن
دیکشنری فارسی به تایلندی
حالت بدن
תנוחה
تصویری از حالت بدن
تصویر حالت بدن
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حالی شدن
تصویر حالی شدن
دریافتن، فهمیدن، درک کردن
فرهنگ فارسی عمید
(لَ بَ)
یکی از نویسندگان عثمانی. وی پسر خالدافندی وزیر مالیه بود و نژاد وی به عبدالقادر گیلانی منتهی میگردد. مولد وی بسال 1255 هجری قمری است. زبان عربی و فارسی را از مثنوی خوان مشهور خواجه حسام افندی آموخت و از مجالس درس استادان جامع ایاصوفیه استفاده کرد. در عنفوان جوانی مقالات بسیار در جریدۀ حوادث انتشار داد و به تصحیح تاریخ ناپلئون پرداخت و بعد از چند مأموریت کوچک با رتبۀ دوم به سمت معاونی ریاست دفتر حلب تعیین شد و سپس به مقام ریاست دفتر نایل گردید و در همین اوقات روزنامۀ رسمی فرات را تأسیس کرد. علاوه بر این در حلب نیز روزنامه ای غیررسمی موسوم به ’غدیرالفرات’ و اثر مسمی به ’فهرست ولایت حلب’ و سالنامه ای مشتمل بر احصائیه های مفید انتشار داد و این کتاب مظهر تقدیر باب عالی واقع گردیدو یک نسخۀ آن را برای نمونه بهر ولایت فرستاده توصیۀ اقتدا و پیروی از آن کردند. در سال 1282 هجری قمری در عدلیه به سمت ریاست دوم به سردبیری دیوان احکام منصوب شد و در سایۀ جدیت و کاردانی در امور تشکیلاتی آن زمان به مقام رئیس اول ترفیع یافت و پس از یک سال از این کار منفصل گردید و بعداً به ریاست کل ادارۀمعارف مفتخر شد و در همین اثنا در سن 40 سالگی بسال 1295 هجری قمری بدرود زندگانی کرد. وی ترجمه احوال ملا لطفی و فؤادپاشا را به سبکی فصیح نوشته است. و کتابی در علم بلاغت تألیف و به ’انموذج’ تسمیه کرده و نیز کتابی برای تدریس تاریخ موسوم به مبداء کتابت به وجود آورده که هر درس آن مشتمل بر ترجمه احوال و شرح زندگانی یکی از سلاطین آل عثمان میباشد. مقالات ادبی متناوبۀ او به صورت مجموعه ای موسوم به دولاب درآمده و رساله های ’سرّالاسرار’ و ’سیرالاقمار’ نیز از تألیفات اوست. چند قطعۀ تآتر هم نگاشته و دیوانی نیز موسوم به ’حالهالشباب’ دارد. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
خلاف دوربین. که مآل بین نباشد:
چشم را این نور (نور مستعار) حالی بین کند
چشم عقل و روح را گرگین کند.
مولوی.
دمبدم بر رو فتد هر جا رود
دیده و جانی که حالی بین بود.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(جُ کَ دَ)
یافتن. دریافتن. فهمیدن. نیک فهم کردن
لغت نامه دهخدا
(پَ گُ تَ)
عرض نیاز کردن. حاجت برداشتن. تمنا کردن سؤال:
مبر حاجت بنزدیک ترشروی
که از خوی بدش فرسوده گردی.
سعدی.
- دست حاجت پیش کسی بردن، عرض نیاز کردن پیش کسی. از کسی چیزی طلب کردن. حاجت خواستن از کسی:
دست حاجت چو بری پیش خداوندی بر
که کریم است و رحیم است و غفور است و ودود.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از حالی شدن
تصویر حالی شدن
تلقین کردن، فهمانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حالی شدن
تصویر حالی شدن
((شُ دَ))
فهمیدن، درک کردن
فرهنگ فارسی معین